شهید محمد مهدی لطفی نیاسر و حوادث خطرناک (۴)
مهدی تازه دانشجو شده بود که یه موتور تریل سنگین
خریده بود تا بتونه تو تهران راحتتر رفت و آمد کنه یه روز که اومده بود تا خانواده
رو ببینه خواهرش آثار خستگی و درد رو توی صورتش شناخت یواشکی او رو زیر نظر گرفته
بود تا ببینه مشکلش چیه؟ یدفعه دید مهدی رفت تو اتاق و درو بست خواهر که تعجب کرده
بود آهسته بطرف اتاق رفت و درو باز کرد شهید با دیدن خواهرش یه پارچه انداخت روی
پاش…
از خواهر اصرار واز برادر انکار که اتفاق خاصی نیفتاده
بالاخره خواهر موفق شد بااصرار و التماس پارچه رو از روی پای مهدی برداره
پوست پاش از چندجا رفته بود و از زانو به پائین همه زخم
شده بود و بعضی جاها هم پانسمان شده بود و مهدی داشت پانسمان پاشو عوض میکرد
خواهر ازش توضیح خواست و مهدی برای توضیحش یه قول از
خواهر گرفت واون اینکه بابا متوجه نشه و داستانو تعریف کرد:
تو یکی از اتوبانهای تهران با سرعت در حال رانندگی با
موتور بوده که ناگهان یه وانت از فرعی وارد اتوبان می شه و چون سرعت اونم زیاد
بوده نمیتونه ماشینو کنترل کنه و میزنه به موتور…
به محض برخورد، مهدی با موتور پرت میشن روی زمین و
تقریبا ۲۰ متری روی زمین کشیده میشن مهدی که کلاه سرش بوده از جاش بلند میشه و
میره سراغ راننده وانت که کنار خیابون وایساده بوده
شهید به محض دیدن لباس سربازی به تن راننده و آرم ماشین
ارتش خنده ش میگیره و فقط یه جمله میگه
آخه برادر من یه کم آرومتر از فرعی بیا تو اصلی.
جلوگیری از خشم و گذشتن از اشتباهات دیگران یکی از مهم
ترین خصوصیات آدمهای بزرگه