امشب زینب سلام الله علیها رفت پشت خیمه برادر
صدایی شنید
صدایی آشنا
برادر در حال صیقل دادن شمشیر
شعری زمزمه می کند …
یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ
کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ
مِن طالب وَ صاحِب قَتیل
وَ الدَّهرُ لا یَقنَــــعُ بِالبَـــدیلِ
و کُلُّ حَیٍّ سالِکٍ سَبیل
ما اَقربَ الوَعدُ اِلَی الرَّحیــلِ
وَ اِنَّما الاَمرُ اِلَی الجَلیـــــــلِ
شب دهم محرم
امشب بود که نافع دید امام حسین توی تاریکی های شب در حال رفتنه ، امام رو تعقیب کرد …
امام چند قدم که از خیمه ها دور شد …
یه دفه رو کرد به نافع گفت : اون شیار رو لا به لای دوتا کوه می بینی ؟ اسبتو بردار و برو از اون راه …
هیچ کس متوجه نمیشه، برو …
نافع زد زیر گریه ، آقا جان!من جایی رو ندارم
همه کسم شما هستید
درس امشب همینه
آدم تو مرحله آخر عاشقی ، اینجور آزمایش میشه …
خود معشوق ، خود امام میگه میخوای بری عزیزم ؟ برو … تازه راه رو هم نشون میده …
از خدا بخواهیم مثل انصار امام حسین تو شب عاشورا ، تو اون مرحله هم سربلند بشیم …
شهید راه نابودی اسرائیل