السلام علیک یا حسن بن علی …
شهید لطفی نیاسر هر وقت به اسم امام حسن مجتبی می رسید سراسر وجودش گریه می شد …
وقتی روضه ها به کوچه های بنی هاشم می رسید ، از خود بی خود می شد و صورتش برافروخته می شد و رگ غیرتش باد می کرد …
خواهر شهید مهدی لطفی می گفت یه روز رسیدم خونه بابا و دیدم چشم های مهدی پر از اشک شده و بغضی تو گلوش هست …
گفتم چی شده مهدی !؟
گفت امروز پسره سقط شده ام رو بهم دادن …
منم رفتم دفنش کردم …
میخواستم اسمشو محمد حسن بزارم …
شهید لطفی به واسطه ارادتش به سبط اکبر می خواست اسم فرزندش رو از نام مبارک ایشون بگیره ، ولی یک بار که به ماموریت برون مرزی رفته بود و چند روزی نتونسته بود به خانواده خبر بده و خانواده از حال ایشون بی خبر بودند و به واسطه شدت استرس …
فرزندش رو از دست داد …
ولی عزم و ارادش برای رسیدن به هدف رو نه …
خاطره از خواهر شهید لطفی
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر