برای دوست عزیزم شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
این ماه پارهپاره تن از نسل کربلاست
سرمست بادۀ ازل و کشتۀ ولاست
روحش اسیر راحت این خاکدان نبود
او سرو راستقامت گلزار کبریاست
وصف چنین گلی نه سزاوار چون منی است
این لاله پروریدۀ دست خودِ خداست
وصف شهید کار من و کار واژه نیست
مرداب کی معرّف سرچشمۀ بقاست؟!
او از سپاه عشق و از اصحاب شوق بود
او خون تازه در رگ سبز جوانههاست
چون شیر شرزهای به صف صهیونیسم زد
او یادگار خیبر و فرزند مرتضی است
“دست از مس وجود چو مردان ره” بشست
حالا برای عشق، خودش حکم کیمیاست
مهدی نمرده است که او زندهتر شده
حالا که از سپاه شهیدان کربلاست
دیگر نه در زمین که در آفاق این جهان
او راهی مبارزه با صهیونیستهاست
مهدی، لباس سرخ شهادت مبارکت
تنها همین لباس بر اندام تو رواست
“رفتی و همچنان به خیال من اندری”
از رفتن تو در دل من محشری بهپاست
بارانی است چشم من از یاد روی تو
تو شاد از وصالی و این گریه نابجاست
این اشک نیست میچکد از چشمهای من
از شرم کرده دل عرق و اینچنین رهاست
همراه بازمانده ز راه توام رفیق
بیمارم و دلم به غم خاک مبتلاست
دست من زمینی جامانده را بگیر
آن دستهای گرم و صمیمی تو کجاست
دل از فراق روی تو چون شمع نیمهجان
میسوزد و به یاد تو در سوز و در نواست
حقت نبود غیر شهادت عزیز من
جز مرگ سرخ در سفر عاشقان جفاست
پیداست در شهادت تو دست صهیونیست
در پشت دستشان بهیقین دست کدخداست
ای ننگ بر مذاکره! ای ننگ بر سکوت!
ای ننگ بر هرآنکه امیدش به اشقیاست
گیریم انتقام تو را ما، قسم به عشق
فردا از آن ماست، که این وعدۀ خداست