#ارسالی_از_همراهان شب میلاد حضرت زینب سلام الله علیها از حرم آن حضرت . 🏳◻◻◻◻◻◻◻🏳 🕊 شهید راه نابودی اسرائیل 🕊 🏳◻◻◻◻◻◻◻🏳
ادامه مطلببایگانی سالانه: ۱۳۹۸
شهدا در فتنه ۸۸ کجا بودند؟
شهدا در فتنه ۸۸ کجا بودند؟… شهید محمد مهدی لطفی نیاسر و حوادث خطرناک (۵)همکار شهید میگفت، فتنه بالا گرفته بود. اوضاع خوبی نبود، دل تو دل هیچ کس نبود. قرار شد ما هم بریم کف خیابون خبر جمع کنیم . تقسیم شدیم طبق معمول من و مهدی یه گروه …
ادامه مطلببه مناسبت تولد شهید مهدی لطفی نیاسر …
🎂بمناسبت تولد شهید #لطفی_نیاسر 👆 یکشنبه ٨ دی ماه 🍊 پخش میوه صلواتی در مقابل مقتل الشهداء فاطمیه س و در جوار سقاخانه به نام شهید لطفی نیاسر. ✍ دستنوشته شهید👇 🌹 بی شک، #شهادت زیباترین کلمه در زندگی هر کسی می تواند باشد. 👌 اما بدان که شهادت، مزد …
ادامه مطلببه یاد شهید لطفی عزیز در جوار شهدای گمنام …
بسم رب الشهدا بیاد حاج مهدی عزیز در جوار شهدای گمنام به مناسبت سالروز تولدش.تولدت مبارک حاج مهدی عزیز #ارسالی_از_همراهان شادی ارواح طیبه امام و شهدا صلوات 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهید راه نابودی اسرائیل🌹
ادامه مطلبسخنان پدر شهید لطفی نیاسر در سالگرد میلاد شهید
سخنان پدر شهید لطفی نیاسر در سالگرد میلاد شهید ۸ دی ماه ۱۳۹۸ 🏴◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️🏳️ 🕊 شهید راه نابودی اسرائیل 🕊 🏴◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️🏳️
ادامه مطلبسر تو پیشکش دامن پاک زینب …
سر تو پیشکش دامن پاک زینب … 🌷🌷شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 🌷🌷 شهید راه نابودی اسرائیل
ادامه مطلبدیدن یک مرد گاهی کار طوفان می کند …
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند مرد گاهی قدبلند و خوشبیان و شوخ نیست مرد گاهی چهرهاش را نیز پنهان میکند. 🏴◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️🏳️ 🕊 شهید راه نابودی اسرائیل 🕊 🏴◻️◻️◻️◻️◻️◻️◻️🏳️
ادامه مطلبفرمانده بود…
خاطره فرمانده بودقرار بود یک بخشی را آماده کنیم برای کارهاصبح بیدار شدم دیدم نیسترفتم دیدم خودش بیل را برداشته و شروع کرده تا بچه ها بیان… شهید راه نابودی اسرائیل
ادامه مطلبپدر و پسر شهید…
🔸طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد، یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود، لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت! 🌹 معلوم …
ادامه مطلبدر مقیاس خودش یک رهبر بود …
✍️ #خاطره_همرزم اولین بار که شهید رو دیدم میخواستم محل کارم رو جابجا کنم، مهدی جان گفت میایی پیش من و نیروی من بشی؟اول کمی برام سنگین بود، چون فاصله درجه من و مهدی جان زیاد نبود؛ اما گفتم باشه.رفتم و شدم نیروی مهدی جان. بعد از یک مدت میخواستن …
ادامه مطلب